يكى از مسائل مهم در حكومت اسلامى بيعت مردم با امام و رهبر است, اين مسئله با توجه به برد مفهومى آن مى تواند از مشروعيت حاكم تا لزوم اطاعت و پيروى, ايفاى نقش نمايد, در اين مقال, بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى مورد بررسى اجمالى قرار گرفته است.
الف) خليل بن احمد فراهيدى: بيعـت دسـت به دست هـم دادن بر ايجاب بيع و معامله است, هم چنين به معناى دست به هم دادن براى اطاعت نيز به كار مى رود.1
ب) فيومى: البيعه الصفقه على ايجاب البيع و تطلق ايضا على المبايعه والطاعه ومنه ايمان البيعه.2 وى دقيقا همان معنارا مى گويد كه خليل گفته است.
ج) راغب اصفهانى: بايع السلطان (با سلطان بيعت كرد) يعنى اين كه فرد به ازاى خدماتى كه سلطان انجام مى دهد پيروى و اطاعت از وى را پذيرفته و تضمين نموده است كه بدان مبايعه و بيعت مى گويند.3
د) ابن اثير: وى با ذكر حديث الا تبايعونى على الاسلام مى نويسد:
بيعت عبارت است از معاقده و معاهده. 4 از آن چه گذشت ملاحظه شد كه بيعت و بيع افزون بر آن كه از يك ريشه و ماده هستند, داراى معناى نزديك به هم نيز مى باشند. در سر اين ارتباط معنوى, ارباب لغت مى گويند: اصل اين واژه (ب,ى,ع) دلالت بر معاقده و مبادلهء مال به مال دارد, و بيعت نيز چون در حقيقت نوعى مبادله و معامله است از همين ريشه گرفته شده است. ابن اثير در ادامهء معناى بيعت مى افزايد: گويا هريك از آن دو مبايعان آن چه در اختيار دارد به طرف مقابل مى فروشد و جان و اطاعت و اختيار كار خويش را به دست او مى دهد.
از گفته هاى ارباب لغت معلوم شد كه بيعت در مجموع نوعى تعهد در مقابل بيعت شونده مبنى بر اطاعت از وى است. به جز لغويان, ديگران نيز همين معنا را با حذف و يا افزودن جمله اى بيان كرده اند كه در اين جا به آن ها اشاره مى كنيم: ابن خلدون: بيعت پيمان بستن براى فرمان برى و اطاعت است. بيعت كننده با امير خويش پيمان مى بندد كه در امور مربوط به خود و مسلمانان, تسليم نظر وى باشد و در هيچ چيز از امور مزبور با او به ستيز برنخيزد و تكاليفى كه بر عهدهء وى مى گذارد و وى را به انجام دادن آن مكلف مى سازد اطاعت كند خواه تكاليف به دل خواه او باشد يا مخالف ميلش.5
بيعـت اين اسـت كه بيعت كننده خود را در اختيار بيعت شونده قـرار مى دهـد و بيعت شونده سعى مى كند امـور او را بـه صـورت صـحـيـح تدبيركند گويا بيعت كننده وبيعت شونده به كارى تجارى اقدام مى كنند, زيرا هركدام از آن ها در مقابل ديگرى متعهد بر كارى مى شود.6 سخنان آيه الله سبحانى از يك سو شبيه سخن ابن خلدون است, چنان كه خود بدان اعتراف دارد و از سوى ديگر مانند سخن صاحب دراسات است. از اين رو همان اشكال بر آن وارد است.
بيعت عبارت است از تعهدى كه از ناحيهء بيعت كننده صورت مى گيرد بر اين كه از بيعت شونده اطاعت كند و مخالفت امر وى نكند, و گويا چيزى به او فروخته است.7 آن چه همهء اين دانش مندان بدان توافق دارند اين است كه بيعت از مقولهء تعهد است و طبعا مشمول اوفوا با العقود و لازم الاجراست اما در اين كه به وسيلهء انشا, انعقاد ولايت و امامت مى شود يا خير, دو نظريهء اول جواب مثبت مى دهد و دو نظريه اخير جواب منفى مى دهد.
اگرچه ابتدائا چنين به نظر مى رسد كه بيعت فقط يك نوع است اما با مراجعه به قرآن كريم, روايات و تاريخ, و كاربرد اين واژه به خوبى روشن مى شود كه بيعت خود تقسيماتى دارد.
اقسام بيعت از جهت اهداف و محتوا:
از اين جهت مى توان بيعت را به سه نوع تقسيم كرد:
الف) بيعه الاتباع : اين همان بيعتى است كه در عقبهء منا و نيز بعد از فتح مكه و اعلان اسلام, بر متابعت از خدا و رسول انجام شد.
قرآن مى فرمايد: ((يا ايـهـا الـنـبـى اذا جـاءك الـمـومـنـات يبايعـنـك على ان لايشركن بالله شيئا ولايسرقن و لايزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن واستغفر لهن))8.
مفاد اين بيعت, اطاعت از خدا و رسول است كه در قالب امور اعتقادى, اخلاقى و حقوقى جلوه كرده است. اين امور عبارت اند از:
شرك نورزيدن به خدا, دزدى نكردن, مرتكب فحشا نشدن, نكشتن فرزندان خود, تهمت نزدن و بالاخره نافرمانى پيامبر نكردن. در روايتى نيز آمده كه عباده بن صامت گفت: بايعنا رسول الله على السمع والطاعه فى العسر واليسر.)) 9
ب) بيعه الجهاد : اين همان بيعتى است كه معمولا فرمانده سپاه از نيروهاى تحت امر خود مى گيرد تا در ميدان جنگ تا آخرين قطرهء خون با وى باشند. قرآن كريم به اين نوع بيعت اشاره كرده و مى فرمايد: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه 10 اين بيعت به قرينهء آيات بعد, كه در آن سخن از مغانم كثيره, مخلفون و است, معلوم مى شود كه, بيعت جهاد است و مفاد و اسم پيمان صلحى هم كه بسته شد خود مويد اين حقيقت است. در روايتى نيز پيامبر صريحا فرمود: ابايعه على الجهاد. 11
ج) بيعه الخلافه و الامامه : اين هـمـان بيـعـتـى اسـت كه از عـصـر پيامبر و خـلـفا و ائـمـه با كـيـفـيـت مـخـصـوص آن زمان بـوده است و در امـروز نيز مـمـكن است به اشكال ديگر خودنمايى كند. و ويژگى آن, ملاك تشخيص موافق از مخالف بودن آن است. و انجام اين بيعت به معناى پذيرش ولايت امر در تمام امور و به تمام معنا است. بايد توجه داشت كه بيعت متابعت و بيعت جهاد, خود بخشى از بيعت خلافت و امامت است كه ممكن است در برخى از موارد از نوع اخير منفك شود و آن زمانى است كه شخص امام و خليفه به عنوان ولى امر, بيعت جهاد را از فردى بردارد, اما بيعت امامت قابل برداشتن نيست.
الف) بيعت عام و بيعت خاص: بيعت, از اين جهت مى تواند شكل عام و يا خاص به خود بگيرد كه در طول تاريخ اسلام مكرر مشاهده شده است. از جمله بيعت اوليه با ابوبكر در سقيفه كه بيعت خاص بود و بيعت مردم با وى در مسجد پيامبر كه بيعت عام بود.
بيهقى مى نويسد: قدكانت طائفه منهم بايعوه قبل ذلك فى سقيفه بنى ساعده و كانت بيعته على المنبر بيعه العامه گروهى از مردم قبلا در سقيفه با ابوبكر بيعت كرده بودند ولى بيعتى كه روى منبر در مسجد صورت گرفت. بيعت عمومى بود.12
على عليه السلام بيعتى را كه با وى انجام شد به بيعت عمومى توصيف مى كند و مى فرمايد: وهذه بيعه عامه اين بيعتى عمومى است.13 وان العامه لم تبايعنى لسلطان غالب عموم مردم با من با زور بيعت نكردند.14
ب) بيعت آغازين و بيعت مجدد: از سوى ديگر بيعت ممكن است بيعت اوليه تلقى شود چنان كه افراد و قبايلى به حضور پيامبر مىآمدند و بر اسلام و اطاعت با وى بيعت مى كردند, و در فرصتى ديگر, مخصوصا در مواقع بحرانى براى تاكيد وفادارى, مجددا بيعت مى كردند كه عنوان تجديدبيعت به خود مى گيرد كه پس از اين بدان اشارت خواهيم كرد.
بامراجعه به تاريخ و روايات به روشنى درمى يابيم كه بيعت داراى مراتبى است وشخص بيعت كننده به هنگام بيعت كردن مى تواند حدود آن را مشخص كند.
الف) بيعت تمام معيار: در روايتى عباده بن صامت مى گويد: بايعنا رسول الله على السمع والطاعه فى النشاط والكس وعلى النفقه فى العسر واليسر وعلى الامر بالمعروف والنهى عن المنكر وعلى ان نقول: فى الله تاخذنا لومه لائم و على ان ننصره اذا قدم علينا يثرب فنمنعه مما نمنع منه انفسنا وازواجنا وابناءنا15 با پيامبر اين گونه بيعت كرديم كه هرچه بگويد بشنويم و اطاعت كنيم (سمعه وطاعه) چه در حال نشاط و خوشى و چه در حال ناخوشى, و او را كمك مالى كنيم چه در سختى و چه در آسايش, امربه معروف و نهى ازمنكر كنيم, تحت تاثير تبليغات و شماتت ها قرار نگيريم, به هنگام ورود پيامبر به مدينه او را يارى و حمايت كنيم چنان كه زن و فرزند خود را حمايت مى كنيم. سيوطى اين روايت را زير بيعت رضوان و حديبيه نقل مى كند, اما قرائن و شواهد حكايت از آن دارد كه اين بيعت مربوط به بيعت عقبهء دوم مى باشد.
ب) بيعت تا پاى جان: در روايتى سلمه بن اكوع مى گويد: بايعت رسول الله تحت الشجره.
قيل على اى شىء كنتم تبايعون؟ قال: على الموت در بيعت رضوان با پيامبر بيعت كردم. پرسيده شد بر چه چيز بيعت كردى؟ گفت: تا پاى جان 16.
ج) بيعت در حد فرارنكردن از جنگ: در روايتى معقل بن يسار مى گويد: بايعناه على عن لانفر با پيامبر بيعت كرديم كه فرارنكنيم17. از اين رو برخى از مفسران و فقها مى نويسند:
گاه در ضمن بيعت شرايط و حدودى براى آن قرار مى دادند مثلا: بيعت تا حد فرارنكردن, بيعت تا پاى مال, بيعت تا پاى جان و بيعت تا سرحد همه چيز حتى ازدست دادن زن و فرزند.18 نسائى با ذكر رواياتى به يازده قسم از بيعت اشارت كرده است كه عبارتند از: البيعه على السمع والطاعه, البيعه على ان لاتنازع, البيعه على القول بالحق, البيعه على القول بالعدل, البيعه على الاثره, البيعه على النضح, البيعه على ان لانفر, البيعه على الموت, البيعه على الجهاد, البيعه على الهجره, البيعه على فراق المشرك. 19
از بيان اهل لغت و تعبير به صفقه و اين كه مى گويند:
صفقت له بالبيعه اى ضربت بيدى على يده و نيزاز تعبير قرآن به يدالله فوق ايديهم, اين گونه برداشت مى شود كه در اعلان بيعت و پيروى, دست نقش اساسى داشته است, چون با نهادن دست در دست يكديگر پذيرش مفاد بيعت را اعلام مى كردند كه به اشكال مختلفى بروز مى كرده است.
الف) بيعت مستقيم: اين كه هركسى دست خود را در دست پيامبر, خليفه و يا امام قرار مى داد و يا اين كه دست خود را به دست او مى زد. چنان كه در جريان بيعت عقبه مى گويند: اول من ضرب على يد رسول الله البراءبن معرور ثم تتابع القوم. 20
ب) وساطت نمايندهء اعزامى به سوى مردم: اگر مـردم بـه دلـيـل بعـد مـسـافـت و يا دليل ديـگرى نمى تـوانـسـتند به طور مستقيم با فرد مورد نظر بيعت كنند, با فرستاده وى بيعت مى كردند. چنان كه با حضرت مسلم, نمايندهء حضرت امام حسين(ع) در كوفه بيعت كردند.
ج) وساطت نمايندهء اعزامى از سوى مردم: در برخى از موارد بيعت اهالى, اين گونه صورت مى گرفت كه جمعيت منطقه يا قبيله اى نمايندهء خود را به سوى پيامبر, خليفه و امام اعزام مى كردند تا وفادارى مردم آن شهر را اعلام نمايند. اين دو شيوه, مخصوصا بعد از گسترش اسلام و فزونى جمعيت مسلمانان و پراكندگى آن ها, رواج داشته است. هيئت هاى نمايندگى از قبايل, بيان گر اين نوع از بيعت است.
د) وساطت ابزار: در برخى از موارد بنا به دلايلى غير از بعد مسافت و امثال آن كه امكان تصافق مستقيم نبود, امورى ديگر نقش واسطه را برعهده مى گرفت چنان كه بعد از فتح مكه و گرفتن بيعت از زنان, عملى شد كه به روايات آن پس از اين اشارت خواهد شد. هـ) ابزار كنونى: اگر بناباشد امروزه نيز بيعت گرفته شود بديهى است كه تحت تاثير زمان و تحول در ابزار, اين شيوه ها نيز متحول خواهدشد و دست كم اخذ بيعت به صورت اخذ راى انجام مى گردد كه پس از اين شرح خواهيم داد.
بيعت و اهل سنت: شايد چنين به نظر رسد كه با توجه به بينش هاى موجود در ميان فرقه هاى اسلامى, گرفتن بيعت تنها در ميان اهل سنت رواج داشته و اين امر در فرهنگ شيعه جايگاهى ندارد, اما با بررسى تاريخ به وضوح آشكار مى شود كه اين مسئله نيز همانند بسيارى از امور ديگر, جزء مشتركات است و از ويژگى مذهب خاصى نيست اگرچه در حوزهء اهل سنت به صورت چشم گيرتر خودنمايى كرده تا بدان حد كه مورخان مى نويسند: چون فلانى (خليفه قبلى) از دنيا رفت, با فلان كس (خليفه بعدى) بيعت كردند. و اين امر از بيعت با خلفاى راشدين گرفته تا بيعت با خلفاى اموى و عباسى هم چنان ادامه داشته است. بيعت و شيعه: در شيعه نيز مسئلهء بيعت ـ با فرض بى تاثيرى آن در نصب امام خواه به صورت مثبت (بيعت نمودن) و يا به صورت منفى (بيعت نكردن) بوده است, و ائمهء معصومين و نمايندگان آن ها نقش قابل توجهى براى آن قائل بوده اند و روى آن تكيه مى كردند كه به مواردى از آن اشارت مى شود.
1ـ بيعت گرفتن پيامبر(ص) براى على(ع): در روايت احتجاج آمده كه: كذلك اخذ رسول الله(ص) البيعه لعلى بالخلافه على عدد اصحاب موسى فنكثوا البيعه الاوانى قد بايعت الله وعلى قدبايعنى وانا آخذكم بالبيعه له عن الله عزوجل21 پيامبر براى خلافت على به تعداد اصحاب موسى بيعت گرفت, ولى آن ها آن را نكث (نقض) كردند و نيز فرمود: بدانيد من با خدا بيعت كردم و على با من بيعت كرده, و من از سوى خدا از شما براى على بيعت مى گيرم.
2ـ بيعت على(ع) با خلفاى سه گانه: خواه به فوريت ويا كندى و خواه از روى ميل ورغبت و يا على رغم ميل باطنى آن حضرت. 3ـ نپذيرفتن بيعت ابوسفيان از سوى على(ع): قال: اباحسن! ابسط يدك حتى ابايعك فابى على عليه22 ابوسفيان گفت: اى ابوالحسن! دستت را بده تا با تو بيعت كنم كه على نپذيرفت.
4ـ بيعت مردم با على( ع ) : بعد از قتل عثمان مردم با ميل خود با على بيعت كردند و او نيز بيعت آن ها را پذيرفت. خود مى فرمايد: انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان23 همان مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من هم بيعت كردند.
5ـ حساسيت على(ع) نسبت به بيعت شكنى اصحاب جمل: على(ع) از بيعت شكنان جمل ناراحت بود, به ويژه از برخورد طلحه وزبير كه بعدا به روايات آن اشاره خواهدشد.
6ـ بيعت مردم با امام حسن مجتبى (ع) : در تاريخ آمده است كه : فبايعه الناس على انه الخليفه والامام24 مردم با آن حضرت به عنوان خليفه و امام بيعت كردند. خود امام مجتبى(ع) نيز در نامه اى به معاويه مى نويسد: وادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتى فانك تعلم انى احق بهذا الامر منك 25 در بيعت من ـكه مردم در آن وارد شده اند واردشو, زيرا تو خود مى دانى كه من به اين امر از تو سزاوارترم.
7ـ بيعت نكردن امام حسين(ع) با يزيد: فرمود: مثلى لايبايع مثله چون منى با مثل او بيعت نمى كند.
8- بيعت گرفتن مسلم از مردم كوفه براى امام حسين(ع): تاريخ مى نويسد: و اخذه البيعه للحسين بن على 26 مسلم براى حسين بن على بيعت گرفت. وبايع الناس حتى بايعه منهم ثمانيه عشر الفا27 هجده هزار نفر با او بيعت كردند.
9ـ برداشتن بيعت امام حسين از اصحابش در شب عاشورا: فرمود: قد عزمت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس لكم من ذمام البته بيعت جهاد را از آن ها برداشت نه بيعت امامت و اطاعت را28.
10ـ بيعت مردم كوفه با زيدبن على براى خون خواهى از امام حسين: مورخان دربارهء وى مى نويسند: فلما وصل الى الكوفه اجتمع اليه اهلها فلم يزالوا له حتى بايعوه على الحرب چون زيد به كوفه رسيد مردم آن شهر اطرافش را گرفتند و از او جدا نشدند تا اين كه براى جنگيدن با او بيعت كردند.29
11ـ بيعت مردم براى ولايتعهدى حضرت رضا(ع): خود حضرت در جريان اخذ بيعت فرمود: كل من بايعنا بايع بفسخ البيعه غير هذا الفتى فانه بايعنا بعقدها همهء كسانى كه با من بيعت كردند به جاى عقد بيعت, بيعت را فسخ كردند مگر اين جوان كه عقد بيعت نمود. 30 حضرت با اين سخن به كيفيت بيعت اشاره مى كند.
12ـ بيعت مردم با حضرت مهدى(عج) به هنگام ظهور: امام باقر(ع) در اين باره مى فرمايد: فوالله لكانى انظر اليه بين الركن و المقام يبايع الناس بامر جديد گويى او را مى بينم در بين ركن و مقام كه مردم با وى در كارى جديد بيعت مى كنند. 31 امام صادق(ع) نيز مى فرمايد: ينادى باسم القائم فيوتى وهو خلف القائم ثم يوخذ بيده فيبايع قائم را به نام صدا مى زند و او به پشت مقام آورده مى شود, سپس مردم شروع به بيعت با وى مى كنند. 32 اگرچه مفهوم بيعت در بينش شيعه و سنى متفاوت است, اما اجمالا در بين هردو وجود دارد كه نمونه هاى آن بيان شد.
در اين مبحث به اختصار به تبيين اهميت بيعت از ديدگاه قرآن و سنت و تاريخ مى پردازيم.
اگرچه به بعضى از انحا در مباحث ديگر نيز اشاره شده است, ولى در اين جا از زاويهء ديگرى بدان نگريسته مى شود.قرآن كريم درسه آيه به بيعت مردم با پيامبر اشارت دارد:
الف) سورهء فتح: مى فرمايد: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه ومن اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما33 اى پيامبر آن ها كه با تو بيعت مى كنند درحقيقت با خدا بيعت مى كنند. دست خدا بالاى دست آن هاست. پس هركس پيمان شكنى كند, به زيان خود پيمان شكنى كرده است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفاكند, به زودى به پاداش بزرگى خواهدرسيد. در آيه ديگر همين سوره مى فرمايد: لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره 34 خداوند از مومنان راضى شد, هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند. در اين دو آيه اين نكته ها وجوددارد:
1. بيعت با پيامبر, بيعت با خداست چراكه اطاعت از پيامبر اطاعت از خداست.
2. بيعت با پيامبر حمايت و نصرت الهى را جلب مى كند.
3. زيان پيمان شكنى به خود ناكث و ناقض برمى گردد.
4. وفاى به بيعت نه تنها ثمره دنيوى دارد, بلكه اجر عظيم اخروى نيز دارد.
5. اين بيعت با توجه به قرائن و شواهد, بيعت جهاد است نه بيعت زعامت و امامت.
6. با توجه به عبارت لقد رضى الله اين بيعت به بيعت رضوان مشهورشد.
7. مسلما اطلاق و عموم آيه, تخصيص خورده است و همه بيعت كنندگان در رضايت خدا باقى نماندند.
بارزترين نمونه آن عبدالله بن ابى, رئيس منافقان مدينه, است كه او نيز در اين بيعت شركت داشته و حال آن كه مشمول ولاتقم على قبره 35 گرديد. تعبير به اذ يبايعونك به جاى بايعونك نيز مويد همين معناست يعنى به هنگام بيعت, از آن ها به خاطر آن عمل خاص راضى بود اما در همه اوقات و با هر شرايطى, خير.
ب) سورهء ممتحنه: ياايها النبى اذا جاءك المومنات يبايعنك على ان لايشركن بالله شيئا ولا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن وارجلهن ولايعصينك فى معروف فبايعهن 36 اى پيامبر! هنگامى كه زنان مومن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرارندهند, دزدى نكنند, آلوده به زنا نشوند, فرزندان خود را نكشند, تهمت و افترا نياورند و در هيچ كار ناشايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند, با آن ها بيعت كن.
1ـ اين بيعت از نوع بيعت اطاعت است وامورى ازاعتقادات,اخلاق و حقوق رادربرمى گيرد.
2ـ ازاين بيعت به خوبى روشن مى شود كه اسلام همان گونه كه براى مردان, حقوق و شخصيت قائل است براى زنان نيز به عنوان نيمى از جامعهء انسانى ارزش قائل است و اين بدان معنا است كه در جامعهء اسلامى زنان دوشادوش مردان در امور سياسى, اجتماعى و نقش دارند.
رواياتى كه متعرض بيعت و فروعات آن شده است, زياد است كه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ در روايتى امام صادق(ع) مى فرمايد:
((لما فتح رسول الله مكه بايع رجال ثم جاءت النساء يبايعنه فانزل الله عزوجل يا ايها النبى قالت ام حكيم يارسول الله كيف نبايعك قال اننى لااصافح النساء فدعا بقدح من ماء فدخل يده ثم اخرجها فقال ادخلن ايديكن فى هذا الماء)) 37
هنگامى كه پيامبر مـكه را فتـح كرد ابتدا مردان با آن حضرت بيعت نمودند, پس از آن زنان براى بيـعت آمدند كه آيهء يا ايها النبى نازل شد.
ام حكيم, همسر عكرمه پسر ابوجهل, گفت: اى رسول خدا! چگونه بيعت كنيم؟ پيامبر فرمود: من با زنان مصافحه (دست دادن) نمى كنم و بعد دستورداد ظرف آبى آوردند و دست خود را در آن فروبردند و بيرون آوردند و به زنان دستورداد دست خود را در آن آب فروبرند.
2ـ در روايتى امام كاظم(ع) از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه: لما هاجر النبى الى المدينه وحضر الخروج الى بدر دعا الناس الى البيعه فبايع كلهم على السمع والطاعه38 بعد از هجرت پيامبر به مدينه, وقتى مى خواست به سوى جنگ بدر برود همگان را به بيعت دعوت كرد و آن ها نيز سمعا و طاعتا بيعت كردند.
3ـ سيوطى در تفسير الدر المنثور در خصوص بيعت زنان بعد از فتح مكه مى نويسد:
سليمى بنت قيس گفت: جئت رسول الله ابايعه على الاسلام فى نسوه من الانصار39 ونيز مى نويسد: جاءت اميميه بنت رقيقه الى رسول الله(ص) فبايع على الاسلام فقال ابايعك على ان لاتشركى 40.
4ـ يعلى بن اميه مى گويد:
روز فتح مكه همراه پدرم به حضور پيامبر رسيديم و عرض كردم يا رسول الله با پدرم بر هجرت بيعت كن, فرمود:
((ابايعه على الجهاد وقدانقطعت الهجره)) بر جهاد با او بيعت مى كنم يعنى بيعت او را مى پذيرم زيرا هجرت پايان يافت.41
5ـ شخصى به نام جرير مى گويد: به هنگام بيعت كردن مردم با پيامبر به حضور آن حضرت رسيدم و گفتم:دستت را بده تابا تو بيعت كنم و هر شرطى كه مى خواهى قراربده.
فرمود: ابايعك على ان تعبدالله وتقيم الصلوه وتوتى الزكاه وتناصح المسلمين وتفارق المشركين 42 با تو بيعت مى كنم (بيعتت را مى پذيرم) بر اين كه خدا را عبادت كنى, نماز را برپا دارى, زكات بدهى, رفيق مسلمانان باشى و از كفار دورى گزينى.
6ـ آن چه در نهج البلاغه دربارهء بيعت با حضرت على(ع) و مكاتبات آن حضرت با معاويه و طلحه و زبير آمده است از جمله اين كه حضرت به معاويه نوشت: انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه 43 اى معاويه! همان هايى كه باابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من هم بيعت كردند.
با مرورى در صفحات تاريخ نيز مى توان به اهميت بيعت پى برد.بيعت هايى كه در تاريخ ثبت شده بيش از آن است كه خواسته باشيم و يا بتوانيم آن را در اين جا بياوريم, چراكه در طول تاريخ خـلافت, از عصر خلفاى راشدين تا خلفاى اموى(سفيانى و مروانى) و عبـاسى, هر خليفـه اى كه از دنيا مى رفت و خليفهء ديگرى روى كار مىآمد اولين برنامه,بيعت با خليفه جـديد بود كه مهم ترين آن هابيعت باخلفاى راشدين و بعداز آن بيعت با مروان بن حكم بود كه حكومت را از آل ابوسفيان به آل مروان منتقل كرد,هم چنين بيعت مردم با ابوالعباس سفاح كه موجب انتقال قدرت از بنى اميه به بنى عباس گرديد.
در عصر نبوى نيز بيعت هاى سرنوشت سازى به وقوع پيوست كه از همه مهم تر دو بيعت انصار است.
در سال دوازدهم بعثت بود كه حدود دوازده نفر از اهالى مدينه در موسم حج در عقبهء منا با پيامبر بيعت كردند و درست يك سال بعد نيز جمعى ديگر كه تعدادشان به 75نفر مى رسيد در مراسم حج در همان محل با پيامبر بيعت كردند.44 ابن هشام مى نويسد: مفاد بيعت عقبهء اول اين بود كه به خدا شرك نورزند, دزدى نكنند, مرتكب فحشا نشوند, اما در بيعت دوم برنامه فراتر از اين بود, زيرا از آن ها بيعت گرفته شد تا از پيامبر آن گونه دفاع كنند كه از خودشان دفاع مى كنند 45. آقاى دكتر آيتى به نقل از سيره ابن اسحاق مى نويسد:
پيامبر در بيعت عقبه دوم فرمود: ابايعكم على ان تمنعونى مما تمنعون منه نساءكم وابناءكم46 با شما بيعت مى كنم تا چنان كه زنان و فرزندان خويش را حمايت مى كنيد, مرا نيز حمايت كنيد. اين دو بيعت آن چنان سرنوشت ساز بود كه زمينه ساز هجرت پيامبر و اصحاب را به يثرب فراهم كرد و باعث شد كه اين شهر به عنوان مدينه النبى و مركز حكومت پيامبر و محل نزول نيمى از قرآن درآيد. هم چنين هيئت هايى از قبايل براى بيعت مىآمدند كه برخى از آن ها به خاطر شرايط غيرمقدور, بيعت انجام نمى گرفت.47
بيعت ها اگرچه درمعناى اصطلاحى يكسان اند,اما با توجه به وجود اقسام واختلاف مراحل و نوع بينش ها, نمى توانند به يك مفهوم باشنـد . از اين رو مى بايست بيعت هاى نبوى و بيعت خلفا و بيعت هاى ائمه راجداگانه موردبررسى قرارداد .
بيعت هايى كه با نبى اكرم صورت مى گرفت بى ترديد براى زعامت و رهبرى آن حضرت نبود, چراكه آن ها نمى خواستند با اين بيعت ها به رياست و زعامت پيامبر اعتراف كنند و به طريق اولى قصد نصـب آن حضـرت را بـه عنوان رهبر نداشتند تنها نقشى كه اين بيعت ها مى تواند داشته باشد, اظهار علامت و نشانهء اعتراف به زعامت آن حضرت و تاكيد عملى به التزام به لوازم ايمان است.
چراكه نبوت و همهء مقامات ناشى از آن, ازناحيه ذات حضرت حق بدو افاضه شده بود و مردم موظف به اطاعت از آن حضرت بودند.اطيعوا الله واطيعوا الرسول از اين رو هر كسى كه به وى ايمان مىآورد به همه مسئوليت ها و مقامات وى نيز معترف مى شود و هيچ نيازى به بيعت ندارد.
بيعت هاى عصر خلفا به حسب ظاهر براى امامت و خلافت است, زيرا هر خليفه اى با بيعتى كه از مردم مى گرفـت, بـه زعـم خـود سند مشروعيت حكومت خود را نيز دريافت مى كرده است. اما حقيقـت اين است كه بيعت نمى تواند تنها دليل تعيين و نصب رهبر و امام باشد, زيرا اگر چنين بود مى بايست در احاديث نبوى بدان تصريح و يا دست كم بدان اشاره مى شد يعنى به فرض كه پيامبر(ص), امامان بعد از خود را معرفى نكرده بود مى بايست مى فرمود كه خليفهء بعد از من به وسيلهء بيعت مردم معين مى شود. افزون بر آن اين شيوهء انتخاب نسبت به همهء خلفاى چهارگانهء صدر اول اعمال نشد. 48 از سوى ديگر در اوراق تاريخ به چشم مى خورد كه برخى از خلفاى اموى و عباسى به زور از مردم بيعت مى گرفتند, مگر نه اين است كه بيعت همان بستن پيمان بر اطاعت و فرمان برى است, آيا مى شود كسى را در بستن پيمان اطاعت مجبوركرد؟ ـ اگرچه بر اصل اطاعت, اجبار متصور است و همه مى دانيم كه خلفاى اموى و عباسى و بلكه ديگران حتى با مخالفت صريح بسيارى از مردم به حكومت و رياست خود ادامه مى دادند. بنابراين بايد گفت اين گونه بيعت ها براى گزينش امام, تنها در سيستم هاى اكثريتى قابل قبول است, چرا كه اجماع و اتفاق كل ممكن نيست و اقدام برخى اجماع نخواهد بود.
بعد از قتل عثمان, مردم با ميل و رغبت با على(ع) بيعت كردند و خود آن حضرت نيز در مقابل ناكثين و قاسطين بدان استناد و احتجاج مى كرد. وى در نامه اى به معاويه مى نويسد: انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشاهدان ان يختار ولا للغايب ان يرد 49 همان كسانى كه با ابوبكر, عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط و كيفيت با من بيعت كردند. بنابراين نه آن كه حاضر بود, اختيار فسخ دارد و نه آن كه غايب بود, اجازه ردكردن دارد. و در جاى ديگر درباره زبير مى فرمايد: يزعم انه قد بايع بيده ولم يبايع بقلبه فقد اقر بالبيعه وادعى الوليجهء فليات عليها بامرمعروف والا فليدخل فيما خرج منه50 زبير خيال مى كند كه بيعتش تنها با دست بوده نه با دل, پس او اقرار به بيعت كرده ولى مدعى است كه با قلب نبوده است. بنابراين بر او لازم است دليل روشن بياورد والا بايد به بيعت خود بازگردد. در جاى سومى خطاب به طلحه و زبير مى نويسد: فقد علمتما وان كتمتما انى لم ارد الناس حتى ارادونى ولم ابايعهم حتى بايعونى وانكما ممن ارادنى وبايعنى وان العامه لم تبايعنى لسلطان غالب 51 شما خود مى دانيد, اگرچه كتمان
مى كنيد, كه من به دنبال مردم نرفتم, آن ها به سراغ من آمدند, من دست بيعت را به سوى آن ها نگشودم, آن ها با اصرار زياد با من بيعت كردند. شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستيد و با من بيعت كرديد, عموم مردم با من با زور يا به خاطر متاع دنيا بيعت ننمودند. و بالاخره خطاب به كسانى كه به او راى دادند و عده اى مخالفت كردند مى فرمايد: ايها الناس انكم بايعتمونى على ما بويع عليه من كان قبلى وهذه بيعه عامه من رغب عنها عن دين الاسلام واتبع غير سبيل اهله 52 اى مردم! شما با من بيعت كرديد بر آن چه با پيش از من نموديد و اين بيعتى است عمومى كه هركس از آن سرباز زند, از دين اسلام سرباززده و راه ديگرى جز راه مسلمانان پيموده است.
از ظاهر اين كلمات وديگر جملات حضرت على(ع) در خصوص بيعت استفاده مى شود كه بيعت در تعيين آن حضرت به عنوان خليفهء حاكم,نقش اساسى داشته است و حتى چنين برداشت مى شود كه دليل منحصربه فرد است, لكن با توجه به بينش شيعى مبنى بر لزوم تعيين تنصـيصى امـام كه خود آن حضرت نيز بدان اشاره دارد و مى فرمايد:
((والله لقد تقمصها فلان وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى)) 53
به خدا سوگند فلانى ( ابوبكر ) رداى خلافت را بر تن كرد, در حالى كه خوب مى دانست كه جايگاه من نسبت به آن (حكومت و خلافت) همانند محور سنگ هاى آسيايم عاقبت ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديك تر است, لذا شكيبايى پيشه كردم ولى به كسى مى مانم كه خاشاك در چشمش و استخوان در گلويش باشد.چنان كه در جاى ديگر از گزينش و بيعتى كه صورت گرفته بود
و امر خلافت در جاى ديگر قرار داده بود گلايه مى كند و مى فرمايد: ((فوالله ما كان يلقى فى روعى ولا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامرمن بعد(ص) عن اهل بيته ولا انهم منحوه عنى من بعده فما راعنى الا انثيال الناس على فلان يبايعون)) 54
به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به ذهن ام خطور نمى كرد كه عرب, بعد از پيامبر, امر امامت را از اهل بيت او بگردانند آن ها آن را از من دور سازند, تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد, اجتماع مردم اطراف فلان بود كه با او بيعت كنند.
از همهء اين ها به خوبى روشن مى شود كه حضرت(ع) با استدلال به بيعت هاى مردم با وى نمى خواهد خلافت خود را با بيعت اثبات كند, بلكه در مقام جدال با خصم, و استدلال به همان منطقى است كه مقبول اوست, چراكه آن ها بر بيعت مردم تكيه مى كردند و حضرت نيز به همان ملاك و معيار تمسك مى كند به ويژه كه مخاطب اين استنادها يا معاويه است كه در شام بود و به بيعت با على(ع) اشكال تراشى مى كرد, يا طلحه و زبير كه پيمان شكستند و جزء ناكثين شدند و يا عبدالله بن عمر, سعدبن ابى وقاص, محمدبن مسلمه, حسان بن ثابت, اسامه بن زيد و زيد ابن ثابت و كه با آن حضرت اصلا بيعت نكردند.
دراين جا ممكن است اين سوال مطرح شود كه بيعت هاى انجام شده با پيامبر(ص) و على(ع) چه نقشى داشتند؟ در پاسخ اين سوال بايد گفت: اين مسئله مبنايى است يعنى نزد اهل سنت, بيعت تا تعيين و نصب خليفه و امام نقش دارد, اما بر مبناى شيعه (تعيين تنصيصى) نظريات چندى ارائه شده كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ بيعت هاى نبوى و علوى براى نبوت و امامت نبوده بلكه براى حكومت بوده است.
2ـ اين بيعت ها براى تاكيد و دل پذيرى و اطاعت بيش تر صورت گرفته است.
3ـ گرفتن بيعت براى رعايت شيوه متعارف مردم بوده, چرا كه در عرف و عادت هاى مردم اين معنا وجودداشته كه رياست و رهبرى بايد با انتخاب و اخذ بيعت مسلم شود, از اين رو پيامبر و على نيز براى تحكيم ولايت ظاهرى چنين كردند. 55
4ـ تنصيص بر نبوت و امامت در مرحله اقتضا است ولى بيعت براى مرحله فعليت است.56
5ـ اين بيعت ها تنها علامت اعتراف و پذيرش نبوت و امامت است.57
6ـ اين بيعت ها تنها ملاك براى اعمال ولايت و حكومت است نه اثبات و تعيين امام.
58 به نظر مى رسد اين سخن امام على(ع) كه مى فرمايد: لولا حضور الحاضر وقيام الحجه بوجود الناصر لالقيت حبلها على غاربها 59 اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى اطراف ام را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت حجت تمام شده است مهار شتر خلافت را رها مى ساختم.,مويد نظراخير است, يعنى حضور مردم و بيعت با آن حضرت زمينه را فراهم كرد تا حضرت بتواند امامتى كه حق اوست و ولايتى كه دارد اعمال نمايد.
وقتى بناشد, انعقاد بيعت از سنخ عهد و پيمان باشد, طبعا موجب اثبات حق براى بيعت شونده مى شود كه على(ع) فرمود: واما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه 60 حق من بر شما اين است كه در بيعت خود وفادار باشيد. بنابراين روشن است كه نقض بيعت جايز نيست, به ويژه اين كه در خصوص نقض بيعت و يا به ديگر سخن, نكث آن نكوهش زياد واردشده كه فرمود: انما الخيار قبل ان يبايعوا فاذا بايعوا فلا خيار لهم 61 تا مردم بيعت نكرده اند اختياردار و آزادند, و چون بيعت كردند اختيارى ندارند. افزون بر آن, اميرالمومنين على(ع) نكث بيعت توسط طلحه و زبير را مورد نكوهش قرار داد كه متن سخن حضرت را پيش از اين آورديم. و در روايتى از پيامبر مى خوانيم كه فرمود: ثلاث موبقات نكث الصفقه62 سه گناه موجب هلاكت انسان است يكى از آن ها بيعت شكنى است.
بيعت را به هر معنايى كه بپذيريم اين سوال را در خود دارد كه آيا شركت همه مردم شهرها در مشروعيت مسئوليت بيعت شونده لازم است و يا مردم مركز كشور كافى است و به فرض كفايت مردم مركز آيا حضور كل, شرط است و يا اكثريت كافى است؟ در لابه لاى سخنان اميـرالمومنين(ع) كه مظهر بارز اخذ بيعت است به اين دو سوال پاسخ داده شده است.
درباره مورد اول مى فرمايد: فلم يكن للشاهد ان يختار ولا للغائب ان يرد 63 حاضران حق فسخ ندارند و غائبان حق رد ندارند. غايب اعم از اين اهل آن شهر باشد و حضور نداشته باشد و يا اين كه اصلا ساكن شهر ديگرى باشد به ويژه اين كه اين سخن امام خطاب به معاويه است كه در شام بود و به بهانه عدم حضور در مراسم بيعت از فرمان على سرباز مى زد. و درباره مورد دوم فرمود: هذه بيعه عامه من رغب عنها رغب عن دين الاسلام واتبع غير سبيل اهله 64 اين بيعتى است عمومى, هركس از آن سرباز زند از دين اسلام خارج شده است و راه ديگرى غير از راه مسلمين پيموده است. ملاحظه مى شود كه امام در حالى بيعت خود را بيعت عمومى توصيف مى كند و همگان را ملزم به مفاد آن مى داند, كه افرادى چون عبدالله بن عمر, سعدبن ابى وقاص, حسان بن ثابت, محمدبن مسلمه, اسامه بن زيد, زيدبن ثابت و در اين بيعت شركت نداشتند.
مطلب ديگر ايـن است كه: آيا بيعت قابل تجديد نـظر است بديـن معنـا كه اگر مردم روزى گرد هم آمدند و از روى ميل و رغبت با كسى بيعت كردند آيا مى توانند پس از آن در بيعتى دوباره فردى ديگر را برگزينند؟ على(ع) در پاسخ نامه معاويه كلماتى دارد كه پاسخ اين سوال نيز در آن داده شده است, آن حضرت مى فرمايد: لانها بيعه واحده لايثنى فيها النظر ولا يستانف فيها الخيار 65 بيعت يك بار بيش نيست و تجديدنظر در آن راه ندارد. سر اين امر روشن است, چراكه هر روز ممكن است عده اى به بهانه اى مردم را بدبين و خواهان تجديدنظر شوند. بلى اگر بيعت شونده فاقد شرايط لازم براى خلافت و امامت باشد و يا بشود, مسئله شكل ديگرى به خود مى گيرد. نكته اى را كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه تجديدنظر به معناى بيعت دوباره و تغيير رهبر, صحيح نيست, اما به معناى تقويت رهبر برگزيده نه تنها جايز است كه در مواقع حساس و بحرانى لازم است, و اثرات روانى شايان توجهى دربر خواهد داشت.
نكته ديگرى كه قابل توجه است اين كه آيا اخذ بيعت به هر نحوى كه باشد هرچند از روى اجبار و يا اغفال ارزش مند است, يا اين كه لازم است بيعت با اراده و آزادى و از روى آگاهى باشد. براى دست يابى به جواب سوال فوق هم چنان به سراغ نهج البلاغه و كلام على(ع) مى رويم و پاسخ خود را از آن مى يابيم. امام(ع) مى فرمايد: بايعنى الناس غير مستكرهين ولامجبرين بل طائعين مخيرين 66 مردم بدون اكراه و اجبار و با ميل و رغبت با من بيعت كردند. از اين سخن على(ع) معلوم مى شود كه اگر مردم به زور با آن حضرت بيعت كرده بودند مخالفان مى توانستند عليه وى استدلال و احتجاج كنند. و در جاى ديگر مى فرمايد: لم تكن بيعتكم اياى فتله 67 بيعت شما با من ناگهانى ( بدون تفكر و مشورت) نبود. يعنى اگر چنين بود ارزشى نداشت حال آن كه بيعت با برخى ديگر فتله صورت گرفت. 68
انتخاب رهبر در عصر ما يكى از جنجالى ترين مباحث حكومتى اين دوره اسـت و مسائل مهمى نيز در پى دارد كه سزاوار است با دقت مورد بررسى قرارگيرد, ولى از آن جا كه در اين مختصر مجال بررسى همه جانبه آن نيست به ناچار با توجه به مبانى ارائه شده به كلياتى اشاره مى شود.
روشن است بر مبناى اهل سـنت كه رهبـر و خليفه در هـر زمان جانشينى پيامبر(ص) را بر عهده دارد و تعيين آن با اخذ بيعت ممكن بلكه متعين است, مى توانند با انجام بيعت عمومى همانند ديگر زمان ها اقدام كنند, البته لازم است اين برنامه قانون مند و طبق ضوابط صورت گيرد و براى بيعت كننده و بيعت شونده شرايط و صفاتى درنظر گرفته شود. شرايطى كه در منابع حديثى خود اهل سنت وجوددارد كه از جمله آن ها مى توان به علم, عدالت, شجاعت, اشاره كرد. به اين صورت نيز مى توان عمل كرد كه مردم عده اى از اهل حل و عقد را گزينش نمايند تا آن ها با بينش بيش تر در معرفى رهبر و اولوالامر اقدام نمايند تا افزون بر حمايت ضمنى فرهيختگان جامعه, گزينش ولى امر نيز با آراى كيفى صورت پذيرد.
برخى عقيده دارند كه تعيين رهبر در اصل بايد تنصيصى باشد ولى اگرنصى در بين نبود همانند دوران غيبت در نزد شيعه و بعد از پيامبر نزد اهل سنت, تعيين رهبر با انتخابات انجام مى شود. 69 طبق اين نظر در عصر كنونى, انتخابات مى تواند جاى بيعت را بگيرد و همه آثار آن را در بر داشته باشد. و كاملا روشن است كه اين امر مبتنى است بر مشروعيت اصل انتخابات و اين كه انتخابات امروز همان بيعت عصر گذشته است, و نيز قانون مندشدن انتخابات و حل فروعات آن نظير لزوم نامزدشدن در صورت تعدد, ترجيح برخى بر بعض ديگر در صورت توزيع شرايط, پذيرش سيستم اكثريتى و جزآن.
آيا انتخابات امروز همان بيعت است: بايد يادآور شد كه انتخاباتى كه امروزه صورت مى گيرد نمى تواند همان بيعت عصر اول باشد چراكه آن گونه كه پيش از اين نيز گفته شد: بيعت به معناى پذيرش طاعت است و بيعت كننده متعهد مى شود طبق راى و نظر بيعت شونده عمل كند و حال آن كه ماهيت انتخابات عكس بيعت است و شخص منتخب بايد بر اساس توكيل و اراده موكل اقدام كند. افزون بر آن بيعت قابل فسخ و عزل نيست ولى در انتخابات و توكيل اين امر متصور است. و اگر بنا باشد در آيات و روايات دليل بر صحت انتخاب پيداكرد مى بايست اين امر را در ديگر عناوين نظير شورا جستجو نمود.
مبناى بيعت بعد از شورا: بعضى عقيده دارند در ايـن زمان كـه دستـرسى بـه امـام منصـوب ممكن نيست مى بايست به طـريقه بيعت بعد از شورا مسئله را حل كرد بدين معنا كه ابتدا اهل حـل و عقد با بررسى هاى لازم نامزد ولايت را تعيين مى كنند و سپس بـا مراجعه به آراى عمومى (بيعت به مفهوم سياسى) و بيعت عمومى, مردم بر اين انتخاب صحه مى گذارند. 70 قبول اين نظر در اين روزگار مبتنى بر پذيرش شيوهء گزينـش اهل سنت بعد از پيامبر است كه در شورا و با بيعت خاص تعيين و سپس در مسـجد پيامبر و با بيعت عمومى صورت گرفت.
مبناى تعيين توصيفى: مطابق اين مبنا, انتخاب رهبر و ولى امر, در عصر غيبت كه بـه نيابت از حضرت حجه ابن الحسن(عج)است به نحو تعيين از سوى آن حضرت مى باشد.
لكن اين تعيين به شكل تنصيصى و آن گونه كه در عصرائمه و نواب خاصه انجام شده نيست بلكه تعيين توصيفى است بدين معنا كه منوب عنه (امام معصوم) با بيان شرايطى مردم را در شناخت ولى و رهبر راهنمايى كرده است و اين خود مردم هستند كه بايد با تحقـيق و تفـحص و يا مراجعه به خبره و اهل نظر و تشخيص به رهبر واقعى دست يابند. 71 تفاوت اين دو مبناى اخير در اين است كه بر مبناى اول, مردم رهبر را انتخاب مى كنند و يا بر انتخاب اهل حل و عقد صحه مى گذارند, ولى بر مبناى دوم مردم نقشى در انتخاب رهبر ندارند, چراكه اصلا رهبر انتخابى نيست بلكه انتصابى است.
با ملاحظه در ادله نقلى ولايت فقيه مى توان گفت حق با نظر اخير است چراكه از تعابيرى چون:
مكن كـان مـن الـفقـهاء فللعوام ان يقلدوه, هو حجتى عليكم, جعلته عليكم قاضيا, جعلته عليكم حاكما آن چه به ذهن متبادر است نصب بر شيوه غيرمعين است. بر اين اساس نه بيعت و نه انتخاب نقش مستقيم در تعيين رهبر ندارد, بلى بعد از تعيين مى توان با بيعت به مفهوم اصلى و يا مفهوم جايگزينى, رهبر را در اعمال ولايت يارى داد و به او دل گرمى بخشيد.
در سيستم تعيين توصيفى, وظيفه اى كه بر عهده مردم گذارده شده است شناخت مصداق موجود در ميان واجدان شرايط رهبرى است, ولى از آن جا كه بسيارى از مردم قادر به تشخيص نيستند و يا نمى خواهند خود اقدام نمايند و يا به هر دليل ديگر در اين تشخيص دخالت نمى كنند, مى توانند اين حق را به خبره و اهل تشخيص واگذاركنند تا آنان اين كار را انجام دهند, اين واگذارى و گزينش مى بايست به صورت انتخابات قانون مند انجام شود و بر اساس پذيرش اصل شورا و قبول سيستم اكثريتى كه در خلال كلمات امام اميرالمومنين(ع) وجوددارد انجام شود, از اين رو مى توان گفت مردم رهبر منصوب را با واسطه خبرگان شناسايى مى كنند كه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز بدان اشاره شده است كه مى گويد: تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است 72 تعبير به تعيين در اين جا و معرفى در پايان اصل مربوط گواه اين است كه حتى خبرگان نيز, در نصب رهبر دخالتى ندارند, زيرا كسى حق ندارد براى منوب عنه تعيين تكليف كند و كسى را به عنوان نماينده وى منصوب نمايد.
نقشى كه بيعت به طور كلى در حكومت اسلامى ـقطع نظر از مصداق هاى آن ايفا مى كند, همان تحكيم اركان حكومت و ايجاد هم دلى بين رهبر و رهروـ نه به عنوان دليل برنصب است كه از عصر نبوى و عهد علوى بوده و در زمان ظهور حضرت ولى عصر(عج) نيز طبق روايات (يبايع الناس) خواهدبود. در عصر غيبت نيز كه حاكميت با فقيه جامع الشرايط است همين نقش بر عهده بيعت است و به عنوان عاملى براى تحكيم پايه هاى ولايت و هم دلى و هم سويى بين ولى امر و امت اسلام خواهدبود, چراكه اين سنت و سيره اى كه از آغاز بوده و در انجام نيز خواهدبود دليلى ندارد كه در عصر ميانى وجود نداشته باشد و ايفاى نقش ننمايد. درنتيجه اگر بيعت براى امام زمينه ساز اعمال امامت است براى فقيه نيز زمينه ساز اعمال ولايت و اعلام پذيرش از سوى مردم خواهد بود.
در اين جا ممكن است اين سوال مطرح شود كه در عصر حاضر بيعت چگونه مى تواند نمود پيداكند, به شيوه تصافق و دست دادن و يا به شيوهء ديگر؟ اگر بپذيريم تصافق تنها به عنوان شيوه اى رايج در هر برهه اى از زمان, نشان اعلام حمايت و وفادارى و پذيرش اطاعت بوده است همان معنا امروز نيز در قالب ديگر نظير اخذ راى و بيان آرى يا خير, مى تواند صورت داد. توجه به اين نكته لازم است كه نمى گوييم بيعت همان انتخابات است و يا اين كه همه انتخابات تاييد و اعلام پشتيبانى است بلكه مى گوييم تاييد و پذيرش را مى توان از طريق انجام اخذ آرا تحصيل كرد به عبارت ديگر, تصافق, كه خود نوعى ابزار اعلان بوده, با دگرگونى زمان, دست خوش تحول و دگرگونى شده و به شكل اخذ راى جلوه گر شده است. بنا بر اين اگر روزى بنا باشد بيعت مصطلح از مردم گرفته شود اين شيوه, بهترين خواهدبود, افزون بر اين كه تصافق و دست دادن همه امت با رهبر براى مردم امكان ندارد.
1. ترتيب كتاب العين, بيع.
2. مفردات, بيع.
3. النهايه فى غريب الحديث والاثر, بيع.
4. همان.
5. مقدمه ابن خلدون (مترجم), ج1, ص400.
6. دراسات فى ولايه الفقيه ج1, ص523.
7. معالم الحكومه الاسلاميه, ص260.
8. انوار الفقاهه, ج1, ص517.
9. ممتحنه(60) آيه12.
10. سنن النسائى, ج7, ص38.
11. فتح(48) آيه10.
12. سنن النسائى, ج7, ص141.
13. الاعتقاد والهدايه الى سبيل الرشاد, ص275.
14. ارشاد مفيد, ج1, ص235.
15. نهج البلاغه, صبحى صالح, نامه54.
16. تفسير الدرالمنثور, ج7, ص517.
17. همان, ص522.
18. همان, ص522.
19. همان.
20. سنن النسائى, ج7, ص137ـ143.
21. تاريخ طبرى, ج2, ص94.
22. طبرسى, احتجاج, ص56و64.
23. تاريخ طبرى, ج2, ص449 فروع ولايت, ص155.
24. نهج البلاغه فيض, ص840.
25. كشف الغمه, ج2, ص158.
26. مقاتل الطالبين, ص35, به نقل از دراسات فى ولايه الفقيه, ج1, ص506.
27. كشف الغمه, ج2, ص254.
28. ارشاد مفيد,ج2, ص38.
29. همان, ص94.
30. همان, ص168.
31. عيون الاخبار, ج2, ص238.
32. غيبت نعمانى, ص262.
33. همان, ص263.
34. فتح(48) آيه10.
35. همان, آيه18.
36. توبه(9) آيه84.
37. ممتحنه(60) آيه12.
38. نورالثقلين, ج5, ص307 وسائل الشيعه, ابواب مقدمات نكاح, باب117, ح4.
39. بحارالانوار, ج68, ص395.
40. الدر المنثور, ج8, ص139.
41. همان, ص139 موطا, ص651.
42. سنن النسائى, ج7, ص141.
43. همان, ص139.
44. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه6, و نيز ر.ك: نامه 7و9و54 و خطبه 8و34.
45. تاريخ طبرى, ج2, ص87و94 تاريخ پيامبر اسلام, ص181 و 189.
46. سيره ابن هشام (دار احياء التراث العربى), ج2, ص75 و 97.
47. تاريخ پيامبر اسلام, ص190.
48. همان, ص663.
49. خليفه اول با بيعت دو مرحله اى (بيعت خاص در سقيفه و بيعت عام در مسجد) , خليفه دوم به وصيت خليفه اول, خليفه سوم با راى اكثريت شوراى تعيينى و بالاخره خليفه چهارم با بيعت مردم معرفى شدند.
50. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه6.
51. همان, خطبه8.
52. همان, نامه54.
53. ارشاد مفيد, ج1, ص237.
54. نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه3.
55. همان, نامه62.
56. دراسات فى ولايه الفقيه, ج1, ص523.
57. انوارالفقاهه, بيع, ج1, ص526.
58. معالم الحكومه الاسلاميه, ص262.
59. انوارالفقاهه, بيع, ج1, ص516.
60. نهج البلاغه, خطبه3 انوارالفقاهه, بيع, ج1, ص526.
61. نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه34.
62. ارشاد مفيد, ج1, ص237.
63. بحارالانوار, ج27, ص68.
64. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه6.
65. ارشاد مفيد, ج1, ص237.
66. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه7.
67. همان, نامه1.
68. همان, خطبه136.
69. ر.ك: الاسكانى, المعيار والموازنه, ص38.
70. دراسات فى ولايه الفقيه, ج1, ص493.
71. معالم الحكومه الاسلاميه, ص258.
72. محمدهادى معرفت, ولايت فقيه, ص134 انوارالفقاهه (بيع), ج1, ص519.
73. ر.ك: قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مصوب 1368, اصل107.